ادامه مقاله فبلی در مورد دیدگاههای شناختی مشکل ساز در زندگی

 

بزرگ نمایی و کوچک نمایی

وقتی  است که فرد ارزش بیشتری به تهدید، عدم موفقیت یا ارزش کمتری به موفقیت، قدرت و فرصت می دهد. و این میزان ارزش با واقعیت و ارزشی که دیگران می دهند تفاوت دارد.. گاهی موفقیت های خود را بیشتر از حد می بینند یا شکست های خود را کوچکتر از حد یا بالعکس.

در افراد افسرده، نکات مثبت شخصیت افراد دیگر بزرگنمایی می شود و نکات منفی آنان و شکستشان کوچک نمایی می شود. اصطلاح عامیانه از کاه، کوه ساختن است. این یعنی بزرگنمایی.

فاجعه سازی

در نظر گرفتن و تصور بدترین حالت ممکن برای یک اتفاق. تصور وضعیت به صورت غیر قابل تحمل و ناممکن وقتی که فقط وضعیت ناراحت کننده ای هست. یکی از انواع بزرگنمایی، فاجعه سازی است. در این فرایند فرد یا وقایع را بسیار کوچک و دست کم می گیرد ( منشا عملکرد ، پیشرفت ها و توانایی های دیگران ) یا این که بعضی از وقایع را بیش از حد بزرگ ، جلوه می دهد (خصوصا مشکلات و نگرانی های خودش را ) . همین امر سبب نا امیدی وبدبین شدن وی می گردد.

در این خطای شناختی ، وقتی شخصی خود یا دیگری یا یک موقعیت را مورد ارزیابی قرار می دهد ، وجوه منفی را بزرگ می کند و وجوه مثبت را کوچک نشان می دهد. یا حوادث را بزرگ و از آن غولی می سازد یا برعکس ، بدون کمترین توجه از کنارش می گذرد. با بزرگ دیدن عیوب و کوچک کردن محاسن ، احساس حقارت و... را برای خود تضمین می کنید . اما بدانید تقصیر شما نیست ، بلکه تقصیر عینک لعنتی است که به چشم زده اید .

به طور مثال: فردی که قبل از آموزش رانندگی از ترس تصادف کردن، آموزش را شروع نمی کند.

استدلال احساسی یا هیجانی

انسانها معمولا با عقل خود فکر می‌کنند، ولی گاه در تحریف شناختی با احساس خود تفکر می‌کنند و به نتیجه‌ای می‌رسند که منفی است. مثلا فرد می‌گوید احساس گناه می‌کنم، پس حتما کار بدی را انجام داده‌ ام، در حالیکه احساس نمی‌تواند نشان دهنده واقعیت باشد و برای قضاوت درباره خود و دیگران باید عقل و  منطق خود را بکار انداخت. استدلال هیجانی یعنی استدلال نه براساس منطق، بلکه براساس هیجان. فرض را براین می گذارید که احساسات منفی شما لزوما منعکس کننده عین واقعیت است." از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم ، حتما پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است"." احساس می کنم کودن هستم، پس واقعا کودن هستم ". افرادی که چنین تفکراتی دارند، استدلال های ذهنی – عاطفی خود را برابر با واقعیت می دانند.

یکی از آثار جنبی استدلال احساسی ، مسامحه است . از تمیز کردن روی میزتان طفره می روید زیرا به خود می گویید :" فکر آن میز کثیف که می افتم ، حالم گرفته می شود ، تمیز کردنش غیرممکن است ".شش ماه بعد ، بالاخره ، زحمت تمیز کردنش را می دهید و می بینید که آن قدرها هم پرزحمت نبوده است. در همه این مدت خودتان را گول زده اید زیرا از روی عادت ، احساس منفی را راهنمای عمل خود قرار داده اید.

بکار بردن عبارتهای بایدها و نبایدها

بکار بردن این نوع الزامها و بایدها و نبایدها زندگی را تلخ می‌کند، در عمل وقتی فرد نمی‌تواند بر اساس این انتظارات ، بایدها و نبایدها عمل ‌کند و به خواسته‌ اش برسد، دچار احساس گناه ، خجالت ، بی‌ارزشی و نالایقی نسبت به خود و دیگران می‌شود. چون دیگران هم نمی‌توانند انتظارات او را تامین کنند. این مفهوم ، نشانه اصلی و مهم تمامیت خواهی است . در دوران کودکی ، والدینمان و بزرگسالان دیگر سعی می کنند با توسل به باید ها ما را به انجام کارهای گوناگونی وادارند . به اکثر ما این طور گفته نمی شود چرا باید چیزی را انجام دهیم ، یا گاهی ممکن است به دلیل عدم انجام چیزی تنبیه شویم . قاعدتا هر " باید" ی احتیاج به دلیلی دارد: " اگر نمی خواهید آسیب ببینید باید قبل از این که از خیابان عبور کنید، هر دو طرف خیابان را نگاه کنید". ما بایدهای دوران کودکی را آموخته ایم ، زیرا آن ها جهان را برای ما راحت تر می کنند . به هنگام بزرگسالی ما خیلی بیشتر می توانیم پیامدهای منطقی اعمال خودمان را تعیین کنیم . در دوران کودکی ما اکثراً از بایدها برای اجتناب از تنبیه اطاعت می کردیم اما برای یک فرد بزرگسال امکان تنبیه وجود ندارد. برای افراد ، مهم است که بایدهایشان را خودشان تعیین کنند و تصمیم بگیرند که آیا آن باید ها به هدف مفیدی در زندگی فرد کمک می کند یا نه.

افراد باکلمات " باید " و "نباید" از خود یا دیگران انتقاد می کنند . مسامحه کارها به خود می گویند: " باید آن نامه را بنویسم ، باید شروع کنم".عبارت های باید دار معمولا موثر نیستند ، زیرا احساسی از گناه تولید می کنند و در نتیجه شرایطی را فراهم می آورند که فرد از انجام آن خود داری می کند . در همان لحظه ای که به خود می گویید: " باید این کار را بکنم "، احتمالا این اندیشه را در سر دارید که "... اما حالا به انجام آن مجبور نیستم، تا فرصت دیگر صبر می کنم". اما گاهی اوقات هر چه بیشتر به خود بگویید که باید کاری را صورت دهید، انجامش به همان اندازه دشوار می شود.

"باید"ها ( امرونهی ) اگر از حد مشخصی فراتر رود ، به دیگران و شخص امر و نهی کننده آسیب می زند. کارن هورنای ، روان شناس معرف ، در سلسله کتاب هایی در باب " شخصیت عصبی "، مفهوم " قضاوت بایدها" را مطرح ساخت . به اعتقاد هورنای ، انسان دارای اختلال روانی، انتظارات غیرمنطقی دارد و به استناد حق و حقوق فرضی ، برای خود امتیازات خاصی قائل است و اصرار دارد دیگران بدون توجه به منافع و نیازهای شخصی ، به خواسته های او گردن نهند و چون این خواسته ها برآورده نمی شوند، عصبانیت بر وجود او مستولی می گردد . بعضی از این توقعات نیز متوجه نظام جهانی ، سرنوشت و یا خداوند می شود : " حق من است که خوشبخت باشم ، منصفانه نیست که زندگی تا این حد دشوار باشد" ، " مردم باید با من رفتار بهتری داشته باشند". به اعتقاد خانم هورنای ، این دسته از بیماران روانی  به قدری در سهم به ظاهر بی تناسب مشکلات خود ، غرق هستند که نمی توانند از خوشی هایی که می تواند در زندگی برای آن ها وجود داشته باشد ، بهره مند شوند.

نوع دیگری از از امرونهی را می توان " بایدهای دوبل " نامید . اشخاص اغلب از این " باید "ها اطلاع ندارند ، همان طور که از افکار اتوماتیک خود هم بی خبرند. با این حال ، با کمی دقت می توان این " باید"ها و "باید های دوبل " را تمیز داد. " بایدهای دوبل " با تفکر دیگری در ارتباط است: " همسرم باید به حرف های من گوش می داد"یا " نباید از من عصبانی می شد". حالا در ارتباط با این " باید "، " باید دومی " شکل می گیرد و دستورالعملی برای تلافی نوشته می شود: " باید جواب او را بدهم ، باید سر او داد بکشم"

استفاده از جملات دارای " باید" و "حتما" ، تفکر آمرانه نیز نامیده می شود ، یعنی شما در این مورد که خودتان و دیگران چگونه رفتار می کنید دید ثابت و دقیقی دارید و اگر این توقعات برآورده نشوند ، برآورد افراطی انجام می دهید. مثلا " وحشتناک است اگر من اشتباه کنم ، من همیشه باید بهترین باشم" .

الیس به یازده باور یا عقیده غیرمنطقی معتقد است که موجب اضطراب و ناراحتی روانی می گردد. وقتی فرد به چنین عقایدی توسل می جوید ، در نگرش و برداشت های خویش ، شدیدا بر " اجبار" و " وظیفه " تاکید می ورزد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی ، مقید و پایبند می کند. بنابراین ، اگر فرد خود را از این قیدها برهاند ، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد نمود.

 

بر چسب زدن

در این نوع تحریف فرد با استفاده از کوچکترین برچسب در خود یا دیگری بسیار به خود و دیگری آسیب می زند. فرصت اصلاح و جبران اشتباه را به فرد نمی‌دهد و تمام وجود فرد را درگیر یک نقش و یا مشکل کوچک می‌سازد. این برچسبها مانع کوشش فرد شده و او دیگر سعی نمی‌کند مشکل را برطرف سازد و به یکباره دست از تلاش بردارد. در حالی که اگر از جملات و کلمات محدودتری در مورد ناتواناییهای خود استفاده کند، راه تلاش برای مشکل را باز نگه داشته است. از این رو، زنی که برای شوهرش صفتی منفی در نظر می گیرد، به او برچسب " فاقد احساس مسئولیت "، "کودن" ، "گاو" و نظایر آن می زند و بعد با این برچسب ها، طوری برخورد می کند که انگار این صفات حقیقی هستند. این فرایند در نهایت به موقعیتی ختم می شود که به قول الیس ، انگار به راستی شوهرش را می بیند که شاخ درآورده است. به نظر برنز برچسب زدن ، شکل حاد تفکر همه یا هیچ است . به جای این که بگویید " اشتباه کردم" ، به خود برچسب منفی می زنید: " من بازنده هستم". گاهی هم اشخاص به خود برچسب " احمق" یا "شکست خورده" و غیره می زنند . برچسب زدن ، غیرمنطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید تفاوت دارید . انسان وجود خارجی دارد ، اما " بازنده" و " احمق" به این شکل وجود ندارند . این برچسب ها تجربه ی بی فایده ای هستند که منجر به خشم ، اضطراب ، دلسردی و عزت نفس پایین می شوند . گاه برچسب منفی متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با شما حرفی می زند ، ممکن است او را یک " متکبر " بنامید. در نتیجه ، او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

در برچسب زدن ، نوعی عدم جداسازی بین شخص و رفتارش وجود دارد که در آن فرد یک رفتار را که جزئی از شخصیت است به حساب کل شخصیت می گذارد . برای مبارزه با این تحریف شناختی می توان به مراجع یاد داد که یک دید کلی ( در نظر گرفتن کل رفتار نه یک یا چند رفتار ) افزایش دهد.

 

شخصی سازی

در این نوع تحریف فرد بدون هیچ دلیل و منطقی ، حوادث ناخوشایند را به خود نسبت می‌دهد. در حالی که بسیاری از مسائل و امور از قدرت کنترل ما خارج می‌باشند و داشتن چنین تفکری سبب ناکامیهای آتی می‌گردد. شخصی سازی یعنی ، پذیرفتن مسئولیت درباره چیزهایی که ارتباط زیادی با فرد ندارند و یا اصلا مربوط به فرد نیست . بنابراین ، فرد افسرده ای که نتوانسته هنگام گذر، نگاه دوستش را بسوی خود جلب کند ، ممکن است فکر کند ، " از دست من ، ناراحت شده است "

به نظر برنز ( یک روانشناس مطرح و شاگرد بک) ،شخصی سازی و سرزنش ، منجر به احساس گناه ، خجالت و ناشایست بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود نیز در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند "علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست ". سرزنش به خاطر ایجاد رنجش، در اغلب موارد موثر واقع نمی شود.

انتزاع انتخابی

در این فرایند فرد بر روی جزییات یک مجموعه ی کلی تکیه کرده و از سایر جنبه های کلی‌تر و واقعی آن مجموعه صرف‌نظر می‌کند. برای مثال فوتبالیستی که چندین گل به ثمر رسانده و چند ضربه را نیز به تیر دروازه زده ، ممکن است تنها بر اثر هدر دادن یک توپ و زدن آن به خارج از زمین، بر روی این اشتباهات تاکید کند. سپس این ورزشکار از جمع یک‌ سری حوادث، یک حادثه را به صورت انتخابی انتزاع کرده و از آن نتایج منفی استخراج می‌کند و در نتیجه احساس افسردگی می‌نماید. برنز این تفکر را  فیلتر ذهنی می‌نامند.

 استنباط اختیاری ( دلبخواهی )

استنباط اختیاری یعنی رسیدن به نتایجی براساس ملاک‌های ناکافی. بنابراین کسی که در انجام نخستین تکلیف درمانی دچار اشکال شده است، ممکن است به این نتیجه برسد که این درمان فایده‌ای برایم نخواهد داشت.

 تفکر تساوی گونه

یکی از انواع خطاهای شناختی مساوی دیدن امور است که باعث تحریف واقعیات می شود و در حقیقت مادر تحریفات شناختی می باشد و تمام این تحریفات در اصل به این تحریف برمی گردند . این نوع تفکر می تواند ریشه احساس درماندگی و نا امیدی در افراد باشد که موجب دید منفی نسبت به خود و آینده خواهد شد. در جهان واقعیت ( و یا جهان خارج از ذهن ) هیچ گاه دو چیز، مساوی هم نیستند. تساوی را شاید در رابطه با علم ریاضی آن هم در سطح ذهن بتوان مدنظر قرار داد. ولی در واقعیت خارجی ، چنین چیزی محقق واقع نمی شود. در نتیجه دو چیز صد در صد شبیه به هم و یا مساوی با هم ، به طور مطلق وجود ندارد. این امر در امور اجتماعی و روابط با دیگران به نحو بارزتری قابل مشاهده است. برای مثال دانش آموزی که نتوانسته است در رشته مورد نظرش در کنکور سراسری قبول شود ، احساس بی ارزشی و بدبختی می کند و عمیقا این تفکر در ذهن او نقش می بندد که قبولی در کنکور سراسری مساوی با خوشبختی و عدم قبولی.

   تاریخ ثبت: 1394/03/27     |     تعداد بازدید: 3500 | |
دیدگاه کاربران
همکاران سایت
  • روانپزشک-رواندرمانگر:دکتر محسن حافظی تحصیلات خود را در پزشکی عمومی در سال 1375 و در رشته تخصص اعصاب و روان در سال 1382 در دانشگاه علوم پزشکی...
Fatal error: Call to undefined function apache_getenv() in /var/www/vhosts/ravanpezeshkonline.com/httpdocs/APPs/DCMS/DCMSUtils/Statistic/tpro.php on line 32